شنبه, ۸ اردیبهشت , ۱۴۰۳ 19 شوال 1445 Saturday, 27 April , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 2006 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 1577×
  • اوقات شرعی

  • سفر نامه آقا رسول؛ سفربه آنتالیا! با چاشنی ایرانگردی

    شناسه : 3052 ۰۴ اردیبهشت ۱۳۹۵ - ۲:۰۲ 1064 بازدید ارسال توسط :

    عصر داراب- ساعت سه و نیم بامداد ۲۹ اسفند۹۴ از فورگ حرکت کردیم. داراب را پشت سر گذاشتیم. آفتاب تازه داشت سرک می کشید و سرما بفهمی نفهمی می چسبید. چندان ساعت و دقیقه ها در ذهنم نیست. مقصد ما لرستان و کرمانشاه بود. دوستان منتظر ما بودند. از شیراز که عبور کردیم زنگ زدم […]

    سفر نامه آقا رسول؛ سفربه آنتالیا! با چاشنی ایرانگردی
    پ
    پ

    عصر داراب- ساعت سه و نیم بامداد ۲۹ اسفند۹۴ از فورگ حرکت کردیم. داراب را پشت سر گذاشتیم. آفتاب تازه داشت سرک می کشید و سرما بفهمی نفهمی می چسبید. چندان ساعت و دقیقه ها در ذهنم نیست. مقصد ما لرستان و کرمانشاه بود. دوستان منتظر ما بودند. از شیراز که عبور کردیم زنگ زدم به دوست شاعرم محمدکاظم حسینی، نفس نفس میزد و گوشی را برداشت فکرکردم دارد ماشین هل می دهد!
    _سلام کاظم بدنباشه!
    _سلام رسول جان دارم پشت بوم کمک بنا میدم
    _آها؛ من این حرفا سرم نمیشه ناهار پیشتم؛
    _جدی میگی؟ کجایی مگه….
    خلاصه وقتی متوجه شدیم که ۹۰کیلومتر از پاسارگاد رد شده بودیم، خدا به کاظم رحم کرد و عذرش را خواستیم.
    ناهار بین آباده و شهرضا کوبیده خوردیم با طعم سویا و نان هایی که تبر حریفش نمی شد.
    از اصفهان و نجف آباد و داران و الیگودرز و شهر درود هم گذشتیم،
    پرسان پرسان رسیدیم به خرم آباد. همه چیزتازه گی داشت. سفراز گرمسیر؛ به منطقه ی سرد و بارانی، تضاد شیرینی را به همراه دارد، همیشه حاذبه ها را باید از زبان دیگرانی شنید که لبه ی گود می نشینند و از بیرون نگاه می کنند. ساعت بین ده و یازده بود با استقبال و راهنمایی دوست شاعرم جناب شاهرخ موسی زاده به منزل ایشان رفتیم. تکرار دیدارمان خوش بود.
    تا پاسی ازشب خوش و بش وآجیل وخاطرات و…
    ساعت نزدیکی های ۸صبح سفره چیده شد و سال   ۹۵ را تحویل گرفتیم.
    اندک اندک جمع مستان می رسیدند. دوستان قدیم وجدید
    آمدند و رفتیم در دل کوههای سبز و سربلند خرم آباد.
    کمانچه و تنبک و آتش و هوای ابری و پایکوبی و قهوه.
    وقت کباب که رسید باران به ما حسادت کرد و بساطمان را پیچیدیم و رفتیم منزل شاهرخ. ناهارمان را عصرانه خوردیم.
    شب شد؛ ماه پشت ابرها بود. دوستان مجازی، واقعی شده بودند. هرکس از راه می رسید مسلح به دفترشعربود وکمانچه ای که نماد موسیقی لرستان است. شب دوم دسته جمعی، جمع مستان دوستان رسیدند. ازالشتر و کوهدشت و درود و….
    شاعران وخوانندگان پاپ و سنتی و محلی.
    فارسی، لکی و لری با اجراهای متنوع شعر و موسیقی،  بدون مجوز فرهنگ و ارشاد. درمحیطی کاملا صمیمی.

    قلعه فلک الافلاک خرم آباد را فراموش نمی کنیم.
    نورآباد هم قسمتی از برنامه و جناب کیانوش کرمی وخانواده عینی منتظربودند.
    دو سه روز نورآباد و بازدید از روستاها و طبیعت بکر و درختان بلوط و کشت دیم  گندم ها و شب نشینی  و تعاریف و تبادل فرهنگ با دوستان میزبان درنورآباد، تازه گی دوباره ای داشت. درخت بلوطی دردل کوهسار و کنارچشمه های مهربان نورآباد تا عمق دلش سوخته بود. شک ندارم عاشق یکی ازبلوط های اطراف بود. بلوط سوخته مارا درشکاف سینه اش مهمان کرد
    وتنها یک بیت ازاو شنیدم:
    آتش بگیر تا که بدانی چه می کشم
    احساس سوختن به تماشا نمی شود

    مگر می شود فصل بهار باشد و عاشقانه ای لابلای گزارش ننویسی؟

    هرچند بهارمن
    پاییزی ست که ….بماند.
    بانورآبادی ها رفتیم کرمانشاه؛
    دوستان کردهم تازه گی دیگری داشتند. صفا و صمیمیت و مهربانی مثل لرستان ادامه داشت. برادران  پاطوری میزبان بودند. بازدید از طاق بستان و جاذبه های اطراف به ویژه رقص کردی میان میدان طاق بستان …
    رقصی چنان میانه ی میدان آرزوی مردم را برآورده کرد.
    نورآبادی ها شب برگشتند وما ماندیم.
    فردای بارانی آن روز تا عصر چرخی زدیم  وعکس ازسفره های بزرگ هفت سین پارک های کرمانشاه، دلخوشی ما بود.
    دوباره برگشتیم نورآباد. شب گذشت،  فردا سرازیر شدیم به خرم آباد، قضای مهمانی های نرفته  را به جا آوردیم وعصرهمان روز به اتفاق جمعی ازخانواده ی شاعران، روانه ی خوزستان شدیم. محمدامیری اندیمشک منتظرما بود.
    زنگ زدم دزفول به اشکان هویدا و اورا به جمع خود افزودیم.
    دنیای مجازی ما با دوستان کاملا طبیعی وحقیقی شد.
    عمو رضا پدر محمد سنگ تمام گذاشت. محمد راه نمی رفت، کلا می دوید تا خللی در کار پذیرایی پیش نیاید. دوستان شیرازی دیگری هم مثل جناب فرزانه درجمع ما بودند. خوزستان هم یک تازه گی دیگر…..نوازندگان به سفارش عمورضا رسیدند. تنبک وکمانچه و سرنا و خواندنی های تکی  و دسته جمعی و رقص محلی مردان و شعرو شور و شعور ومعرفت بود وعشق به آدم هایی که تشنه ی دیدارهم بودند.
    نوازنذه سرنا پیرمردی به نام علی نایی وجوانان همراه، پسرانش بودند. یکی از شاهکارهای جناب نایی این است که پس از ثبت نام جهت زیارت مکه پشیمان می شود وهزینه های سفر را پس می گیرد و دوجوان نیازمند درفامیل را به خانه بخت می فرستد.
    لذت بردم و بوسیدمش، وقتی که دیدم با چنین هنرمندانی نشست و برخاست دارم.
    تا باشد ازاین مطربها ونوازندگانی که درمرکز ذهنشان نام انسان وانسانیت جوانه می زند.
    مطربان رفتند وخانواده ها خوابیدند و تنی چند از دوستان شب را تا ۶بامداد همراهی کردند.حق داشتیم، تعدادی از ما فقط پشت صفحه ی مانیتور با هم چت می کردیم و گاهی عکس و….اما حضور سینه به سینه نفس به نفس واقعیتی انکار ناپذیر داشت. همه دوست داشتنی بودند.
    نزدیکی های ظهر رفتیم به شهر شوش، بازدید ازقلعه و موزه و جاذبه های تاریخی.
    پس از آن از دزفول گذشتیم  و به قلعه مختار پارک تفریحی کنار رودخانه و….ناهار(عصربود) وشعرخوانی وغروب شد.
    ما باهمه خد احافظی کردیم به مقصد شیراز، اشکان هویدا هم  با ما تا دزفول آمد و به هرسیاستی بود مارا نگه داشت.
    شب دزفول پیش اشکان بازهم تا سپیده دم و گفت و شنود حرفهای ممنوعه و آزاد و موسیقی بی کلام و….

    محمد هم از اندیمشک دوباره به ما پیوست. مسافتش زیاد نبود عصر کنار پل غزل  بدرود را خواندیم  و روانه اهواز شدیم؛ به دیدار دوست عرب به نام توفیق.
    گرم ومهربان؛  پدر، مادر و مادر بزرگ و همسر توفیق گرد ما را گرفتند و باز هم  تازه گی دیگری آفریده شد. شام خوردیم و دوستان هرچه پافشاری کردند نماندیم و ساعت یک بامداد درحالیکه خاطرات سال ۶۵خود را(زمان جنگ) در خیابان هایش مرور می کردم به سمت شیراز روانه شدیم.
    به دوست شاعرمان در رامهرمز هم وعده دیدار داده بودیم اما دیروقت شده بود با پیامک عذرخواهی کردیم.
    ازبهبهان و….گذشتیم و رسیدیم به شیراز وداراب وفورگ.
    وازسفر به آنتالیا منصرف شدیم.
    به قول کیانوش:
    آدم اول همه ی کشور خودش را می گردد بعدش میره آنتالیا…
    و الا با این آنتالیاشون.

    نکته های سفر
    در بازدید از دوستان کرد و لر وعرب مشاهده نمودیم که بعضی از بزرگسالان قادر به گویش فارسی نیستند ودیگران ترجمه می کردند.۳۷سال از انقلاب می گذرد گاهی می بینیم که رسانه ها مدعی اند که زبان فارسی را در کشورهای دیگر رایج کنند درصورتی که هنوز توی ایران فارسی می لنگد.

    نکته دیگر اینکه کمترخانواده ها تلوزیون ایران را تماشا می کردند. این هم ازجاذبه صدا وسیما….بهتراست تلوزیون ما را به هیچ وزیون  تغییر نام دهند.

    به نظرم وزارت ارشاد بهتراست یک قدم عقب نشینی کند و بپذیرد که فعالان فرهنگ وهنری پا را از فضای مجازی به دنیای واقعی گذاشته اند و گروه ها و فعالان هم اندیش با سلیقه های مشترک گردهم می آیند ودرفضایی امن تر از چارچوب های اداری به بحث و مناظره می پردازند. بهتر است که فضای آزاد اندیشی بازتر شود تا با مدیریت و حمایت دولت استعدادها شکوفاتر شود بی آن که هنر در خدمت دولت و قدرت باشد.

    تنها خاطره ی تلخ، باج سبیل بزرگراه ها از رانندگان بود..
    فورن یادم به اختلاسها افتاد،
    یک لحظه احساس کردم ایرانی نیستم ودر کشور بیگانه سفر می کنم.
    خیلی زور دارد توی وطن خودت پول بدهی تابگذارند عبور کنی.
    بگذریم…جادارد ازخانواده های موسازاده  و بانو زیدی، فرهادی، بیرانوند،
    کرمی، عینی و اهالی شعر و موسیقی لرستان.  ازبرادران پاطوری وحمید عزیز از کرمانشاه…
    وخانواده های امیری، محمدی (هویدا) وهواشیم ازخوزستان صمیمانه سپاسگذاری کنیم.
    تقدیر ویژه ای هم از دوست خوش سفر و با حوصله سجاد رضایی عزیز و خانواده ی پرحوصله ام داشته باشم که انصافن دیوانگی هایم را تحمل می کنند.
    دوستان عزی؛ فرصت پیش نمی آید شما به سراغش بروید
    کافیست اراده کنید و پاشنه را بکشید.

    رسول امیری- فروردین ۹۵

    421822226_61610 (Copy) 421827544_118636 (Copy) 421910064_117070 (Copy) 422340174_61911 (Copy)

    ثبت دیدگاه

    9 دیدگاه برای “سفر نامه آقا رسول؛ سفربه آنتالیا! با چاشنی ایرانگردی”
    1. به عنوان یک دارابی به رسول امیری و خانواده اش تبریک عرض میکنم این مرد ابادی شهر ماست

    2. سلام و درود وسپاس خدمت رسول عزیز هرجا هستی همیشه خندان باشی بی معرفت به ماهم سر بزن بلوچستان

    3. سفری زیبا انگارماهم.بارسول همراه بودیم…جالب وخواندی…
      این سفرنامه را درکانال رسول هم خوانده.بودم ولی بازمشتاق شدم.
      ممنون.ازانتخاب شما جناب زارعی مدیر بزرگوارسایت عصر

    4. اون تیکه ی بزرگراه را خوب اومدی
      لایک

    5. واقعن.جاذبه های کشورخودمون.به حدی ست که هیچ انتالیایی حریفش نیست.انتالیا فقط یک ژشت دارد وپای تجارت میونه….استانی درکشورما نیست که جاذبه ی گردشگری نداشته باشه
      کاش بیشتربه جاذبه های شهرودیارمان بها می دادیم

    6. شهرداراب متاسفانه متاسفانه وبازهم متاسفانه ازلحاظ بافت فیزیکی
      وزیباسازی سطح شهرومعابر بسیارعقب مانده است فقط خودمان ازخودمان تعریف وتمجید می کنیم …. شهربهارنارنح..داراب کهن…دارابگرد…..و… خیلی ازحرف ها وحدیث ها…این نقطه به عنوان مرکزشهرستان مسول معرفی تمام بخش ها وشهرهای کوچک شهرستان است چه فایده که درمعرفی خودش هم لنگ مانده…. اما خوشبختانه وخوشبختانه در زمینه های فرهنگی وهنری باوجود همه ی کمبودها ومحدودیت ها توانسته است در رشته های مختلف فرهنگ وهنر بدرخشد.شعر.موسیقی.نمایش .فیلم.نقاشی وخط عکاسی.و….حرف برای گفتن دارد.می توانیم چهره های فعال وتوانمند دراین زمینه ها راشاهد بیاوریم……
      شهرستان داراب رابیشتر دریابیم

    7. درودی بر رسول مهربان و عرض ارادتی در پیشگاه ایشان و خانواده محترم،سفرنامه عالی،مطلب مربوط به رسانه و باج گیری بسی عالی تر..باشد که باشی ،که حضورت عشقست و وجودت برکت

    8. آنالیا…عجب تیتری…گفتم چه شدیهو ؟
      رسول؟
      آنتالیا؟

      سایت؟

      عالی بود.لایک

    9. سلام بر رسول.عالی بود.