جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳ 20 رمضان 1445 Friday, 29 March , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 1989 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 1577×
  • اوقات شرعی

  • داراب در سه سفرنامه

    شناسه : 12120 ۰۹ آبان ۱۳۹۹ - ۲۰:۵۶ 2434 بازدید ارسال توسط :

    داراب از دیر باز از جمله مناطق مورد توجه تاریخ نگاران، جهانگردان و سفرنامه نگاران بوده است. متن حاضر به قلم محقق برجسته تاریخ داراب جناب جلیل سلمان و برگرفته از سه سفرنامه به داراب  است که تقدیم می گردد. -سفر اول: دارابِ باستانی بی گمان آنانکه آمدند و گذشتند و رفتند چیزی جز مهربانی […]

    داراب در سه سفرنامه
    پ
    پ

    داراب از دیر باز از جمله مناطق مورد توجه تاریخ نگاران، جهانگردان و سفرنامه نگاران بوده است. متن حاضر به قلم محقق برجسته تاریخ داراب جناب جلیل سلمان و برگرفته از سه سفرنامه به داراب  است که تقدیم می گردد.

    -سفر اول: دارابِ باستانی
    بی گمان آنانکه آمدند و گذشتند و رفتند چیزی جز مهربانی ندیدند و اگر هم گِله‌ای داشتند از هوا بود و جاده‌هایی که بوی غلیظ قیر نمی داد، ورنه، خونگرمی و صمیمیت مردم داراب همواره نقل کتاب نویسندگانی است که خود به نوعی جهان دیده هم بوده اند.مسافران انبوهی که در طول سالهای مختلف به داراب آمدند، حُسن خلق و پذیرایی مردمانش را دیدند که مدتی بعد به بهانه ای آنرا نوشتند تا دیگران بخوانند و بدانند که اینجا داراب، شهرِ مهربان است. جمشید حقگو یکی از کسانی است که در کتاب هایش به داراب و مردم این شهر لطف فراوان داشته است. نوشته زیر، مجموعه نامه‌هایی است در زمینه ایران شناسی که در حاشیه سفرهای گروه تحقیقاتی دانشگاه تهران بین سالهای ۴۴-۴۸ از ویژگی‌های زندگی و سنن و آداب مردم مناطق مورد مطالعه به پدرش نوشته است. او می نویسد: بعد از پایان دوره نظام وظیفه دوباره به دانشگاه برگشتم و به عضویت مؤسسه تحقیقات اقتصادی دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران درآمدم.گزارش سفر به اصفهان یک گزارش اقتصادی بود که همان موقع از طرف سازمان برنامه به چاپ رسید. در سفرهای بعدی تجارب بیشتری به دست آمد. بعدها با مشارکت در طرح های توسعه اقتصادی داراب در استان فارس و مریوان در استان کردستان که توسط بخش خصوصی انجام می گرفت، تقریباً در تمام ایران، مورد بررسی و مطالعه قرار دادیم.بخشی از همین مجموعه که مربوط به سال ۱۳۴۷ خورشیدی می باشد را با هم مرور می نماییم.
    «در جاده جنوب شرقی شیراز به سوی شهر داراب، دیگر از آسفالت خبری نیست. خاک و شن است و عبور از آن دوچندان مشکل می شود. با اتوبوس به سوی داراب روان شدم.از فسا به داراب راه سخت و ناهموار و سهمناک است. بعد از طی ۱۰۶ کیلومتر راه و سرازیر شدن از گردنه پیچ در پیچ و رعب انگیز دراکویه ، دشت داراب با تمام وسعت و محتویاتش جلوه می نماید.از این گردنه تا شهر داراب ۲۹ کیلومتر راه پیمودیم. داراب شهری است هم سیمای شهرهای جنوب، در دامنه کوه قرار گرفته است و رویاروی آن دشت وسیعی است که به جلگه داراب مشهور است.شهر را نخیلات تنومندی در آغوش کشیده اند و درختان کوتاه قد لیمو که به خاطر پرباری و طراوت آن، «درخت امید» نامیده می شوند، با سبزی تمام، بی آبی و تشنه کامی زمین داراب را پرده پوشی می کند.ظاهر شهر عبارت است از چند خیابان تازه احداث شده و بلواری زیبا که خواه ناخواه به آن قیافه شهری داده است و تعداد زیادی مغازه لوکس فروشی که از بنادر جنوب تغذیه می شوند و شعبه های دو سه بانک معروف و ادارات لازم دیگر که به فراخور حال به رتق و فتق امور مشغولند.از این ها که بگذریم درون شهر، کوچه های تو در تو و خانه های فشرده. آنچه در شهر دارابِ باستانی، بیشتر جلب نظر می کند، مثل سایر شهرهای جنوب مسئله کم آبی است که سخت گریبانگیر مردم است.حتی این مسئله در مصرف روزانه آن هم نمایان است.آب لوله کشی شهر کفاف مصرف روزانه مردم را نمی دهد.در قدیم جلگه داراب بسیار حاصلخیز و پربار و برکت بوده است.از آثار آب باریکه های چشمه ها و رودخانه ها و قنات های خشک شده، پیداست که این جا زمانی آب فراوان داشته و آبادی های اطراف آن سرسبز و خرم بوده اند و به خصوص سفره زیرزمینی آب به دلیل موقعیت جغرافیای طبیعی که به صورت کاسه ای نسبت به مناطق اطراف خود در گودی قرار گرفته، بسیار غنی بوده است به طوری که حدود ۱۰ رشته قنات از قدیم الایام احداث شده بود که اینک تقریباً همه خشک و بی آب شده اند. خشکسالی‌های ممتد و پایین رفتن آب در لایه های زیرین خاک، باعث کم شدن آب های زیرزمینی شده، روز به روز از سطح کشت زراعی کاسته شده و بسیاری از دهات به خشکی گرفتار شده اند.ای بسا از سکنه خالی شده و کل منطقه از رونق و برکت افتاده است.البته اخیراً بیش از ۵۰۰ حلقه چاه نیم عمیق کنده شده که گفته می شود که این چاه در خشکاندن قنات‌ها بی تاثیر نبوده اند. ولی با همه خشکسالی های اخیر، داراب هنوز نسبت به مناطق اطراف خود، منطقه ای خوش آب و هوا، به حساب می آید و انواع محصولات کشاورزی به خصوص مرکبات با تنوع زیاد در این منطقه به دست می آید.یک زن پارچه فروش، در حالی که در مغازه اش راحت نشسته بود و با لهجه خوشایند دارابی، حرف می زد، در جواب چند و چون اوضاع شهرشان داراب، گفت: «این شهر را دست کم نگیرید آقا، اینجا کالیفرنیای ایران است!»… تمامی شهر داراب لوله کشی شده و تقریباً آسفالت شده است.داراب ده هزار نفر جمعیت دارد.مردم آن مهربان و صمیمی و باصفا هستند و عموماً از سه قسمت تشکیل شده اند.یکی جمعیت بومی این منطقه که در محل به نام تاجیک مشهورند و به فارسی سخن می گویند و جمعیت ساکن منطقه از قدیم همین ها بوده اند.گروه دیگر مهاجرین هستند که از جمله یکی ایل بهارلو است که از چندین سال پیش در این ناحیه اسکان گرفته و معمولاً به زبان تُرکی حرف می زنند و گروه دیگر عرب زبانند که از ایلات سیار عرب زبان، مانند ایل غنی، مزیدی، جابری، لبومحمدی، پیرسلامی، تشکیل شده اند.قسمتی از آنها در اطراف داراب ساکن شده و زندگی شان در زیر چادرها می گذرد. تعدادی از این قبایل هنوز کوچ نشینند که همه ساله می آیند و می روند و صدها کیلومتر در جاده های ناهموار راهپیمایی می کنند تا مگر زندگی شان بگذرد. شهر داراب از گذشته دیرین حکایت ها دارد و آثاری که از قدیم باقی است و آنچه در افواه عمومی نقل می شود تاریخ آن را تا قبل از هخامنشیان و تا پادشاهان کیانی می رساند.می گویند شهر داراب را داراب فرزند هما که او را دختر بهمن از پادشاهان کیانی بود، ساخته است و مدت ها پایتخت آنان بوده است.اینک شهرباستانی داراب که داراب گرد گفته می شود، تقریباً در ۱۲ کیلومتری شهر فعلی واقع شده است. خرابه های آن به صورت دایره ای عمیق به قطر یک و نیم کیلومتر باقی است و دورتادور آن آثار خندق عمیقی هنوز به چشم می خورد.گویا خندق را پر از آب می کردند تا قلعه را در برابر هجوم اقوام دیگر در امان نگه دارند.در طرف داخلی قلعه آثار پستی بلندی هایی پیداست، به نظر می رسد دورتادور آن خانه هایی بوده اند که محل سکونت اهل شهر و احتمالاً گارد محافظت و اصطبل و غیره بوده است.وسط قلعه کوهی است که در آن سنگ بریده های ساختمانی به چشم می خورد و حکایت از قدمت و عظمت بنای آن دارد. در ۱۰کیلومتری جنوب داراب، در دامنه کوه پهنه، در شرق روستای خیرآباد یک بنای شگفت انگیز تمام سنگی است که در داراب مسجدسنگی می نامند و از جمله آثار باستانی با ارزش این منطقه است. گویا این بنا قبل از اسلام آتشکده بوده است و به نام قصر دختر نیز معروف است.از این بنا پیداست که زمانی در بالای آن نهری جاری بوده و آسیاب به وسیله آن کار می کرده است.از دیدنی های دیگر داراب، نقش رستم است که به چشمه شاهپور مشهور است.این چشمه یک استخر بزرگ طبیعی است و محل تفریح آخر هفته دارابی ها. آب این چشمه در مسیر خود سرزمین وسیعی را آبیاری می کند.مردم داراب در وقت و بی وقت از گرمای خشک شهر فرار می کنند و به این چشمه روی می آورند. از چشمه های معروف دیگر داراب هم چشمه اوغلان قیز است که آن هم از جمله محل های تفریح و تفرج مردم داراب است.در کنار چشمه بنای فرسوده ای است…این باقی مانده یک آتشکده در این منطقه است. در کنار آتشکده درخت کهنسال کُنار(Konar) یا درخت سِدر وجود دارد که می گفتند عمرش را بیش از سه هزار سال تخمین زده اند.از این نوع درختان در جلگه داراب چندتایی دیده می شود و این ها باقی مانده جنگل انبوهی است که در روزگاران کهن این منطقه را فراگرفته بوده ولی به تدریج با تغییر شرایط جوی و فروکش کردن دایمی آب های زیرزمین و عدم محافظت و پیشگیری، نابود شده و از بین رفته است و اینک تنها چند درخت تک افتاده و کهنسال کُنار این ور و آن ور به عنوان یادگاری از قرون و اعصار گذشته باقی مانده است. در داخل شهر امامزاده ای است که می گویند برادر شاه چراغ شیراز است.با گنبد فیروزه ای بسیار زیبا و مناره های ناتمام.مورد احترام مردم و محل تجمع عزاداران در ایام محرم و صفراست.در این جا محشری بپاست. در همسایگی دیوار امام زاده نخلی روییده و به طرف حیاط امام زاده خم شده است و مردم معتقدند که این نخل مؤمن به احترام امام زاده سر خم نموده است! از شهر که خارج می شویم در کیلومتر ۳ نمای بیرونی بقعه پیرمراد ظاهر می شود.زیارت پیرمراد، عصر جمعه ها، از فرایض دارابی ها است. صفایش هم بد نیست.کربلایی جعفر متولی پیرمراد خیلی حرف ها زد و از عوالم و کرامات پیرمراد حکایت ها گفت.من هم در خلوتگاه دل، دمی با پیر به راز و نیاز نشستم و رشک بردم به دارابی‌ها که پیرمرادشان باب الحوائج است. در فراز کوه مشرف به پیرمراد، غاری است معروف به چهل دختر. زیارتگاه دیگری است به نام شاهزاده یعقوب که دهکده شاهزاده یعقوب هم به نام اوست. بر روی دیوار حرم با خطی درشت عاشق دلباخته ای وصلت یار خود را از خدا خواسته بود و چنین نوشته بود« خدایا ما دو نفر را به هم برسانید» و زیرش هم دو نفر امضاء کرده بودند.وی در خصوص آداب و سنن مردم داراب در محرم آورده است:« اعتقاد مردم داراب به ظواهر و شعائر مذهبی، حکایت دیگری است و بسیار شنیدنی.هر بامداد با طلوع فجر صادق، نوای گرم اذان صبح گاهی، از سر هر کوی و برزنی به گوش می رسد و به موقع ظهر و شام هرکس هرجا که دلش بخواهد، در پشت بام خانه، جلو مغازه، کنار خیابان، توی کوچه های تنگ، اذان می گوید و فرا رسیدن وقت نماز ظهر و مغرب را اعلام می دارد.جالب است مراسمشان در ایام سوگواری های محرم و صفر، در طول مدت این دو ماه روضه خوانی ها و بساط خیرات و احسان، برقرار است و بازار پلو و آش رشته و حلوا و شوله]شعله[ زرد گرم است.مردم در این دو ماه به طور جدی عزادارند و اغلب سیاه می پوشند و یا علامت سیاهی به تن دارند.ده روز اول محرم مراسم سینه زنی و سوگواری برای حضرت سیدالشهدا، به طور مفصل در همه محلات دایر است و در و دیوار شهر با پارچه سیاه پوش می شوند.تا چند سال پیش(قبل از سال ۴۷) نمایش شبیه سازی میدان کربلا هم راه می انداختند اما به عللی نمایش شیر و غیره در داراب منع شده.ولی دسته سینه زنی هم چنان همه ساله با شور تمام دایر است و نوحه خوانی و نوحه سرایی با اشعار شورانگیزی که می خوانند به قوت خود باقی است. از جمله اشعاری که در این ایام در مایه شور خوانده می شود چنین است:
    «زنده شد اسلام از خون شهید کربلا»… و در شب تاسوعا می خوانند: «شب تاسوعاست امشب، کربلا غوغاست امشب، حسین در کربلاست امشب» . در روز عاشورا همه محله ها در محل امام زاده شهر جمع می شوند و عزاداری و سینه زنی به شدت خود می رسد و دسته عزاداری محله هایی که در روبه روی هم قرار می گیرند دسته جمعی می گویند: «شاه سلامٌ علیک…» و محله دیگر از قولِ امام زاده محل جواب می دهند: «بر تو سلامٌ علیک..».و بعد همه با هم می گویند: سینه بگیر تا سال دیگر عمر می خواد، یعنی تا سال دیگر ممکن است زنده نباشی، بنابراین از فرصت استفاده کن و سینه بزن!
    روز عاشورا در این جا محشری بپاست.هنگام ناهار بساط ناهارخوری نذری حسابی در هر محل دایر است.شب ها معمولاً پس از یک ساعت و نیم سینه زنی که خسته می شوند بر روی زمین می نشینند و یک نفر از جمع برای آن ها رباعی های مذهبی می خواند و بعد از رفع خستگی دوباره جمعیت در حالی که با صدای بلند یا حسین می گویند سینه زنی را شروع می کنند و پس از گذشت ساعتی که باید سینه زنی را تعطیل کنند عده ای هنوز دست بردار نیستند. کار زن ها در محرم جالب تر از همه این حرفهاست.دور هم جمع می شوند و اول محرم تا آخر صفر خصوصاً روضه خوانی های زنان دایر است و زن ها با شور و شوق تمام در این مجالس شرکت می کنند و با هم عزاداری می کنند.»
    -سفر دوم: داراب، شهر مهربان
    «پورنگ»، خبرنگار و نویسنده بخش سیمای شهرستانها در ششصد و هفدهمین گزارش خود در فروردین ماه سال ۱۳۴۹ روزنامه اطلاعات در خصوص مسافرتش به داراب مطلبی زیبا نگاشته است.این متن با تیتر « داراب، شهر مهربان» در شماره ۱۳۱۶۸ این روزنامه به چاپ رسیده که حاوی مطالب جالب توجهی است که آنرا با هم مرور می کنیم.
    «میهمان حبیب خداست.این عبارت ، تنها «حرف» نیست ، جلوه ای است از صفا و پاکدلی و مناعت طبعی که چون چشمه ای زلال در دل هر ایرانی ، بویژه مردم نواحی جنوب وطن ما می جوشد و از زبان آنها بصورت این عبارت ساده و دلنشین بیرون می ریزد…یاد دوستی از دیار فرنگ افتادم که دو سال پیش از منچستر انگلستان به ایران آمده بود. او ، دومین باری بود که از شیراز و تخت جمشید دیدن می کرد و آنچه از فارس و مردمش می گفت برای من، من که خوزستانی هستم و وجودم از صفا و میهن دوستی خاص هر ایرانی سرشار است، هیجان بخش بود، حرفهایش را می بلعیدم و هر نکته اش که نمایانگر عظمت روح و علو طبع هموطنان من بود، اشک شوق از چشمانم جاری می ساخت.در حالیکه دست چپش را زیر چانه اش ستون کرده بود و با دست دیگر، سیگارش را در زیر سیگاری خاموش می کرد و می گفت: – دوست من ، وطن شما زیبا است و روح شما از آن زیباتر ، ما خارجیها تا به ایران نیاییم و با شما مردمی که صداقتتان و صفا و پاکدلیتان حقا بی همتااست آمیزش نکنیم نمی دانیم که حافظ و سعدی شما در اشعارشان چه گفته اند؟ما هنوز تصور می کنیم سروده های حافظ و دیگر شاعران سرزمین شما که لبریز از روح عرفان و معنویت است تنها شعر است، اما باید ایران و ایرانی را دید و حقیقت این سروده ها را در حرفهای شما، نگاه های شما و تجلیات درونی شما نگریست تا یقین کرد ایرانی که هموطنی چون حافظ و سعدی و خیام داشته ، خود شعر است ، شعری مجسم، آکنده از شور و حال و «آن»ی که حافظ به آن اشاره کرده است.خواننده عزیز، از مطلب دور افتادم.اما چطور می توانم از این حقیقت ، یعنی صفا و میهماندوستی خاص هموطنانم که به هر شهر پا می گذارم، آن را هر بار بی تکلف تر و بی پیرایه تر از گذشته به چشم می بینم بگذرم و احساسات خود را در این باره مهار کنم؟ آن روز که جوانی با احساس از مردم «داراب» مرا در خیابان دید و شناخت حالتی مخصوص داشت ، خسته بودم و در اندیشه اینکه سیمای واقعی داراب را چطور در این ستون ترسیم کنم و این دوست، دوستی که برای اولین بار می دیدمش، نه تنها با ابراز محبتی شورانگیز خستگی ام را از تن بیرون کرد بلکه توانست برای من آئینه دار قسمتی از شهر داراب باشد، شهری که با اشتیاق به دیدنش رفته بودم و از همان ورود، زیبائیهای طبیعی خصوصا باغهای سرسبز مرکباتش توجهم را به خود معطوف کرده بود.جوانی بود تحصیلکرده که نمی خواست نامش را در اینجا منعکس کنم، آموزگار بود، و دارای اطلاعاتی وسیع از تاریخچه داراب و آداب و رسوم ساکنان این دیار که هر وقت با او به صحبت می نشستم ، چند شعر زیبا و ضرب المثل های شیرین محلی را چاشنی حرفهایش می کرد و این خود به گفتارش، لطف و ملاحتی خاص می داد…اصرار داشت ، قبل از بازدید کامل شهر، در جلسه ای با حضور جوانان داراب شرکت کنم و ساعتی پای صحبتهای آنان بنشینم، اما با همه اشتیاقی که به شرکت در این جلسه داشتم، بعللی شرکت در این جلسه را به دو روز بعد موکول کردم و بعد، من بودم و شهر داراب که می خواستم آن را بهتر و بهتر بشناسم.»
    -سفر سوم:داراب، شهر زیبا
    نویسنده این متن، متولد اسفندماه سال ۱۳۴۱ و در یک روز بارانی و در بین راه شیراز به جهرم به دنیا آمده است.پدرش معلم بود و شعر هم می گفت.در حدود ۳۶ سال فعالیت مستمر بیش از پنجاه کتاب، رمان، نوول و مجموعه شعر از خود بجای گذاشته است.نامش احمد جمادی(الف.ج.افق) است.آثاری همچون برده‌ی خانواده، خاطراتی از ایرانگردی، داستانی از وجدانی زخمی، زندگی سالم در خانواده ها، بهشت ادبیات، ایران در عرصه تمدن و هنر و …فقط بخش اندکی از آثار فراوان او می باشد که به خوانندگان خود عرضه نموده است. جمادی در سال ۱۳۸۹ به داراب سفر نموده و در چند بخش از کتاب خود به شهر داراب اشاره کرده است.او شهرهای زیادی را به چشم خود دیده، اما در مورد داراب می نویسد:
    «موارد دیگر از امتیازاتِ ایرانِ عزیز، کشاورزیِ مناسب و باغداری و زیبایی و سرسبزی و خرمیِ «ایران زمین » می باشد. همچنین آثارِ تاریخی باستانیِ فراوان که قبلاً هم اشاراتی کوچک به آنها کردم . در زمینه هایِ کشاورزی و مخصوصاً «باغداری » میتوان به باغ هایِ پستة رفسنجان اشاره کرد. همچنین به باغ هایِ انارِ ساوه. همچنین به پرتقالِ معروفِ داراب که مانندِ پرتقالِ لبنانی شاید حتی در سطحِ جهان هم معروف باشد. و اصولاً شهرِ «داراب » در میانِ سایرِ شهرهایِ استانِ فارس، شهری است بسیار سرسبز و زیبا با بولوارهایِ زیبا و سرسبز همچون کشورهایِ اروپایی. و من در این زمینه شخصاً از شهردارِ وقتِ داراب تشکر میکنم زیرا در چند سالِ پیش که من به این شهرِ زیبا سفر کردم، علاوه بر زیبایی و سرسبزی، اثر یا آثاری از آت و آشغال و زباله در خیابانهایِ زیبا و محله ها و کوچه هایِ این شهر مشاهده نکردم. این نشانة فعّال بودنِ کارگرانِ شهرداری و کلاً (شهرداریِ داراب) می باشد. من در آینده در متن و بطنِ خودِ کتاب، خلاصة سفرنامه ام را به شهرِ زیبایِ داراب منعکس خواهم کرد. ایران ماشاالله خیلی بزرگ است. بیش از ۲۰۰۰ شهر و روستا دارد. گذشته از آثارِ تاریخی باستانی، در کتاب گهگاه سخن ها از مهربانی و خونگرمی و آدابِ معاشرت و اخلاق و اخلاقیات و فرهنگِ مردمِ ایران هم به میان می آید و همین ها باعثِ طولانی شدنِ کتاب می گردد. باشد که خوانندة عزیز این پیشگفتار را هم مانندِ خودِ متن و بطنِ کتاب تلقی کند به نظرم قبلاً هم در این کتاب اشاره کرده باشم که: در میانِ همة شهرهایِ ایران و ده کوره هایی که به آنجاها سفر کرده ام، دو شهر از همة شهرها در نظرم سرسبزتر و زیباتر آمده اند: یکی بندرعباس (مرکزِ استانِ هرمزگان) و دیگری هم شهرِ زیبایِ «داراب » در استانِ فارس….. و امّا «شاهراه دوم » بعد از پلیسِ راه و بعد از فلکة گلِ سرخ در مقابلِ همانِ کوهستانِ عظیم و با ابّهتی که گفتم می پیچد به سمتِ راست و بعد از پیچیدن به سمتِ راست میرود به سویِ اغلبِ شهرهایِ کوچکِ استانِ فارس که مرکبات و لیمو شیرین و پرتقالِ آنها هم بسیار معروف می باشند. همانطور که قبلاً گفتم «پرتقالِ داراب » هم چون «درشت و آبدار » می باشد، مانندِ پرتقالِ لبنانی در سطحِ جهان معروف می باشد. حقیر قبل از این که به تشریحِ آثارِ تاریخی باستانی و مناطقِ بسیار زیادِ طبیعی تفریحی و سایرِ جاذبه هایِ گردشگریِ اصفهان بپردازم، تذکرِ نکته ای اساسی را لازم میدانم: ایرانِ بزرگ را نمیتوان تنها «یک انگشتری » به حساب آورد چون شهرهایِ زیبایِ فراوانی در ایرانِ بزرگ وجود دارند مانند داراب در استانِ فارس»….

    این مطلب بدون برچسب می باشد.

    ثبت دیدگاه

    دیدگاهها بسته است.