سه شنبه, ۲۹ اسفند , ۱۴۰۲ 10 رمضان 1445 Tuesday, 19 March , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 1985 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 1577×
  • اوقات شرعی

  • یادداشتی از جلیل سلمان؛ دریای گل سرخ

    شناسه : 13989 ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۱ - ۱۳:۲۴ 409 بازدید ارسال توسط :

    چِنُ وِن- جلیل سلمان-«دریای گل سرخ! » عنوان مطلبی است بازمانده از نیم قرن پیش در یکی از جراید معتبر و مطرح کشور که به قلم خوش ذوق نویسنده بخش سیمای شهرستانها در کناره ی صفحه ای از این جریده نشسته و کلمه به کلمه اش برآمده از محبتی است که در آن سفر خاطره […]

    یادداشتی از جلیل سلمان؛ دریای گل سرخ
    پ
    پ

    چِنُ وِن- جلیل سلمان-«دریای گل سرخ! » عنوان مطلبی است بازمانده از نیم قرن پیش در یکی از جراید معتبر و مطرح کشور که به قلم خوش ذوق نویسنده بخش سیمای شهرستانها در کناره ی صفحه ای از این جریده نشسته و کلمه به کلمه اش برآمده از محبتی است که در آن سفر خاطره انگیز نسبت به صاحب قلم شده است.این مسافر مهربان نوشته است:

    « چه عبارتی میشود نوشت جز اینکه: اینجا دریای گل سرخ در تلاطم است…

    این جمله ، یادداشتی است که بهنگام دیدار باغهای پر گل داراب ، روی یکی از اوراق تقویم خود نوشته ام و حالا-با اینکه فرسنگها از شهر داراب فاصله دارم-منظره رویائی آن باغهای پهناور ، با آن پرندگان هیاهوگر که در میان هزاران بوته گل سرخ میلولیدند و عشقبازی میکردند در مقابل دیدگانم مجسم است.

    روی تپه ای ایستاده بودم.. بالای سرم توده های ابر بود و زیر پایم دریای گل سرخ، گلهائیکه با وزش اندک نسیمی، روی شاخه های جوان خود میرقصیدند و پهنه زمین از انبوه آنها دریائی شده بود سرخ، پهناور و متلاطم..

    شاید تابحال ندانسته باشید که گل سرخ از محصولات مهم داراب است و این گل که برای تهیه گلاب و یا گل رنگ در باغهای پهناور اطراف داراب پرورش می یابد، در بهار به این شهر جلوه ای افسانه ای می بخشد و فضا را از رایحه دل انگیز خود آکنده می کند.

    روی تپه، ساعتها ایستادم و به این جلوه دل انگیز طبیعت چشم دوختم و حالا که از آن منظره بهشتی یاد می کنم، وجودم سرشار از شوقی است که در آن لحظات مرا در میان گرفته بود.

    از دور ، دختران و پسران روستایی را می دیدم که دستمال به دست، در میان بوته های گل سرخ قدم می زدند، گل می چیدند و آنها را در میان دستمالهای بزرگ خود جمع می کردند تا برای فروش به صاحب باغ تحویل دهند و در این میان، آوازهایشان که با صدایی دلنشین از گلوی آنها بر می خواست ، شور و حالی سحرانگیز داشت:

    «شده فصل بهار و موسم گل….کلاه من کج و دستمال وِل شُل-چه خوش باشد به گل چیدن درآیی…تو گُل باشی و من شوریده بلبل-شفق که می زنه گل میدهد بو….از این تنگ گلاب لایزنگو-رفیق من عجب خوابش ببرده….در این باغ بلند و دامن کوه»

    شاید حاجتی به ذکر این نکته نباشد که شعر مخصوصا دوبیتی های محلی «فهلویات» در روستاهای ایران با زندگی درهم آمیخته است اما در خطه فارس، این شورِ شعر بنحو چشمگیرتری متجلی است و بگفته ی یکی از دوستان نکته سنج؛« از همشهری های حافظ و سعدی جز این هم نمی توان انتظاری داشت…»

    ثبت دیدگاه

    دیدگاهها بسته است.